۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

نفرین

اول اینکه من اینجا رو راه انداختم که درد دلهای خودم باشه با خودم ولی می خواستم یه کوچولو بلندتر از همیشه با خودم درد دل کنم. گفتم اینجا داستان دستهای منو صفحه کلیده اما این چند وقت خودم هم حوصله ی خودم رو ندارم چه برسه به صفحه کلید! حالا حتما از خودتون می پرسید اگه حال خودتم نداری پس جه جوری نوشتی؟ منم می خوام همینو بگم حتی از خسته بودن هم خسته شدم دارم زیر این فشار این هیچ چیز لعنتی له می شم انگار که دیگه نمی شه کمر راست کرد باید اینقدر خم بشم که با آسفالت کف خیابون رو بوسی کنم یا اینقدر مقاومت کنم که کمرم بشکنه البته اگه تا حالا نشکسته باشه.
دوم از کلمه ی اگه متنفرم حالم ازش بهم می خوره.
سوم ولش کن نگم بهتره شاید بعدا گفتم اگه یادم موند، بازم این اگه لعنتی.

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

رمضان

امسال ماه رمضان تو آذربایجان شرقی زولبیا بامیه ممنوعه منم هنوز گیر نیاوردم! این دیگه چه وضعیه؟ یکی به داده من برسه.