۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

استقامت

یه چیزایی تو زندگی هست که اختیارشون دست خودت نیست، فقط می‌تونی بشینی یه گوشه بهشون نیگا کنی و منتظر بمونی ببینی چی میشه. نمی‌دونم که این خوبه یا بده یا حالا هرچی، فقط باید تحمل کنی تا بگذره بعد برگردی بهشون فکر کنی بهشون لبخند بزنی بگی این بود اون همه سختی که تحمل کردم؟ این بود اون راهی که باید می‌رفتم ولی اینقدر تاریک بود! پس باید بگم که تلاش کن نترسی، تمام فانوس‌های مسیر را روشن کن شاید که دیدن دوباره را آسان کند و لذت ببری از تاریکی که دیگر نیست.
این شب‌ها نیز می‌گذرد، باد دیوانه سر نیز خواهد رفت، فقط کاش ما را با خود به جای بهتری ببرد. حتی این بهارهای سرد که زمستان را با خود دارند نیز خواهند گذشت. کاش کاش کاش

۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

سال نو

یه روز تو آخرای اسفند 87 بود، آماده شده بودیم برای مسافرت نوروزی، و فقط یک اس‌ام‌اس اومد همین، تب کرد، مرد. به همین سادگی که میگن همین بود.
حالا نوروز که میاد یکی از چیزایی که همراهش میاد خاطره اولین معلم مجازی که داشتم همرا هش میاد، اولین کسی که مجبورم کرد کاری رو انجام بدم چون فکر می‌کرد تو انجام دادنش خوبم.
راحت می‌تونم بگم یک سال با خودم لج کردم، به عمد هیچ کاری انجام ندادم که اون خواسته بود، ولی کم کم برگشتم سرجای اولم، هرچند که دیگه مثل سابق نبود، کسی نبود که سر وقت ازم تکلیف بخواد، یا بدون اینکه منو بشناسه یا دیده باشه بهم امید بسته باشه.
یه بخشی از ماجرا این بود، هیچ وقت نگفت مریضی خطرناکی داره، هرچند من همیشه میدونستم و همیشه خودم رو زدم به اون راه که آره من نمی‌دونم. رفت خیلی راحتتر از اون چیزی که فکرشو بکنی، راحتتر از اون چیزی که بخوای حتی تصورش رو بکنی. یه روزی اومد که دیگه نبود، همین

۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

...

...