۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

پروانه

امروز بازندم. یه بازنده ی واقعی و همچنان مشغول پشت گوش انداختن تصمیم های مهم! دیگه حتی حوصله ندارم به خودم بد و بیراه بگم.
دارم تبدیل می شم به ... نمی دونم هرچی فکر می کنم بدتر از خودم پیدا نمی کنم!
اولش مثل کرمی بودم که دور خودش پیله می کشید به امید پروانه شدن اما حالا تو پیله ای که دور خودم تنیدم دارم می پوسم راهی برای خارج شدن از پیله هم پیدا نمی کنم و اونقدر هم قدرت و شجاعت ندارم که پیله رو بشکافم و خودم رو نجات بدم نشستم به امید معجزه ای که می دونم هیچ وقت قرار نیست بیاد.

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

آخر مهر و بوي پاييز

امروز الكي خوشم نمي دونم چرا با اينكه چند روزه بيكارمو براي يه تصميم مهم هي امروزو فردا مي كنم بازم خوشحالم همين طوري الكي. مثل كسي كه هميشه مريضه حالا يك روز سره حاله فكر مي كنه مي تونه بره تو خيابون تا ون سره دنيا رو يه نفس بدوه.
حالا تو اين اوضاع قاطي پاطي ذهني شدم استاد بزرگ رفتم تو چندتا بلاگ كامنت گذاشتم نظر دادم و سوال پرسيدم و خلاصه كلي گند بالا آوردم، خدا به داد برسه.
نمي دونم چرا كارامو هي عقب مي ندازم كلي كاراي نيمه تموم دارم ولي هي امروز فردا مي كنم بديش اينه كه دررو هم نداره بلا خره بايد تصميم رو بگيرم بد جوري گير كردم دارم تو باتلاقي كه خودم ساختم غرق مي شم ولي باز خوشحالم دوباره خدا به داد برسه!

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

بازگشت يك قهرمان

انگار كن كه عمري منتظر هيچ بوده باشي. من اين حسو دارم. مدتها منتظر اين لحظه بودم و حالا تنهاتر از هميشه.
كلي صبر كردم كه الآن برسه الآني كه اومده و قصد رفتن نداره و من كه بدجوري توش گير كردم و دررو ندارم. كلي حرف براي گفتن داشتم ولي لال شدم ديگه هيچ صدايي از تو گلوم در نمياد هيچ صدايي.