۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

دردودل

1- این بلاگ ما هم داستان جالبی پیدا کرده هروقت نوشتنمون می آد نمی شه نوشت، هروقتم می شه نوشت حرفی برای گفتن نیست.
2- این چند وقته دارم فیلم می بینم ولی نمی دونم چرا این حس کتاب خوندنه ضعیف شده. باید یه فکری براش کرد.
3- تازگی ها از بازی جولیا رابرتز خیلی لذت می برم نمی دونم چرا.
4- فعلا حرف دیگه ای نیست.

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

داستان سرعت گذر عمر

این چند روز کلی حرف برای گفتن داشتم که به علت عدم دسترسی به دلیل فیل تر اینگ حالمون کلا تو قوطی بود اما امروز که می تونم بنویسم، حرف خاصی ندارم فقط می خوام از خودم خوشحالی در کنم.
راستی چند روزیه که دارم داستانهای ادگار الن پو رو می خونم، دعا کنید این مرض هم ذات پنداری من دوباره عود نکنه که خیلی خطرناک می شه.

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

قسمت دوم

زندگی خیلی عجیبه، وقتی از چیزی متنفری با تمام وجود بهت می چسبه اما دریغ از زمانی که همونو بخواییش آنچنان از دستت فرار می کنه که باورت نشه. این ماجرای این روزهای منه اما اگه فکر کرده من تسلیم می شم کور خونده دیگه تسلیم شدنی در کار نیست.
من آماده ی نبردم