۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

شب

شب با تمام سکوتش مر در آغوش گرفته است، آسمان نام مرا صدا می زند و من لبریز از شادی که ستارگان امشب با نام من می رقصند.
امشب آرزو می کنم کاش سقف اتاق می شکافت و من آخرین چیزی که می دیدم ماه بود.
فردا خورشید خنجری در سینه ام خواهد نشاند تا روز خون مرا برای حیات خود بنوشد.

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

تمام آرزویم این بود کتابی برای خواندن باشم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

در میانه زندگی

در میان شب و روز گم گشته ام، برای جستن ساعت ها بیدار می مانم و در هنگامه ی خواب مرا می شمارند، حتی کابوس های شبانه نیز مرا از یاد برده اند.
کدامین روز سال کدامین شب تار و یا کدامین کلام می تواند پوچی را اینچنین توصیف کند که انسان هر روز آن را به کمال بازی می کند.
آخر شبی در آرزوی زیستن خواهم مرد.