۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

سنگ

رنج سفر
و عریانی راه
زخم هایی آغشته به خون و چرک در پا
و سنگ هایی که یاری نمی کنند
فصل هایی تکراری
در میان زندگی هایی نو
یا شاید برعکس
دانه ای که درخت شد
درختی که خشکید
و بهاری از نو
و سهم ما
دیدن بدون ثبت خاطره
و میوه های پلاسیده
در میان تابستانی گرم
و سهم ما
کولری که از کار افتاد
پاییز برگ ریز هزار رنگ
و باد سرد
و سهم ما
بخاری روشن
خیابان یخ زده
زمستان سرد بدون برف
و سهم ما
نوبت بهار را انتظار کشیدن
بدون خاطره
بدون چشم
ولی با چشم داشت از زمین
و کتابی که کهنه شد
در میان ورق زدن های باد
این است سهم ما از زندگی
و کاش می دانستم که چیست
سهم ما از مرگ

هیچ نظری موجود نیست: