۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

هدیه سال نو

بیا سال نو شد، خوب شد که شد حالا که چی؟ این چیه مهمه چون اونی که باید می شد نشد. من منتظر معجزه بودم معجزه ای که قرار بود با سال نو بیاد ولی نیامد و باز هم روز از نو روزی از نو و حالا قصه ی من دوباره تکرار می شه تکرار تکرار تکرار...
و من امروز برای نبردی دوباره باید اماده شوم اما امروز ضعیفتر از این حرفهام اما باز باید زره رزم پوشید باید دوباره جنگید جنگید جنگید و...
هه اگه فکر کرده از من از باختن خسته می شم کور خونده من اینقدر باختم که دیگه دردم نیاد، حالا روز از نو روزی از نو بزار اینقدر بزنه که خسته بشه شاید اون از رو بره ولی من نه من دیگه دردم نمیاد ...
من برای شکست اماده ام تو هم برای شکست آماده باش...
اگر که دوره ی معجزه گذشته است من هم قومی خواهم شد بدون پیامبر

هیچ نظری موجود نیست: