۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه

شعرهای ناتمام

یه درختی بود جلو خونه، یه چنار قدیمی بود، سنی ازش گدشته بود، برا اینکه به سیمای برق گیر نکنه از یه طرف شاخه‌هاشو زده بودن، با اینکه فاصله داشت با پنجره اتاق من ولی حتی سایه‎اش رو دوست داشتم، صدای برگاش که باد باهاشون حرف میزد یه چیزی بود که تکرار نمیشه، و اون کلاغ لعنتی که یه سال تابستون خواب نذاشته بود برامون، یه تیم کامل S.W.A.T جون کندن تا بلاخره همچین فراری دادنش که دیگه برنگرده.
انگار که اون حس غریب رو صدا کنی بعد جوابی نشنوی، این جواب ندادن هم باعث بشه خوشحال بشی هم غمگینت کنه، دلت برای خود قدیمیت تنگ بشه درحالی که میدونی باید باهاش خداحافظی میکردی، اون تو باید میرفت و رفته، حالا هم دلت براش نتگ شده، برای اون حس سگ سرمای زمستون که بری زیر 3 تا پتو تا اذان صبح فیلم ببینی، بو قهوه همه اتاق رو پر کرده باشه، صبح که شد، مهران بیاد هی اذیتت کنه، بیدارت کنه نذاره بخوابی.
همه اینا رو گفتم که بگم بعضی شعرا با اینکه آشنان ولی اینقدر ازت دور شدن که صداشونو نمیشنوی، و این اصلا بد نیست، گاهی برای پیدا شدن باید اول گم شد، باید اول بزنی به بیراه تا اون تابلو گنده رو ببینی که میگه: عزیز من شما به فنا رفته‎اید.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حس غریب آن درخت شاخه شکسته را لمس می کنم
با تمام سلولهای خسته وجودم ...
وقتی تابستان محبت را خزان می کنی ....
وقتی قصه تولدت شوم ترین حادثه زندگیت می شود ....
وقتی گلی زیبا را می شکنی و پرپر می کنی....
آه....نفرین ها را چگونه می توان تحمل کرد ..نفرین به طفلی بی گناه
.....آرزوهای به فنا رفته
.....تنهایی و تاریکی محض
سالها می گذرد...
من حتی نهال شدن را تجربه نکردم
ماندم...در همان جوانه شدن و روییدن ماندم و شکستم...احساسم....وجودم...روح نا توانم
سالهای بعد هم خواهند آمد و رفت
باز هم تنها خواهم ماند...با قلبی شکسته و پر درد
با سرزنش خود از به دنیا آمدنم
خوب می دانم ....باید بنویسم...حس غریبم را ...دلتنگی ام را
شاید قلبی سرخ و شکسته مرا دریابد
.....شاید مرا در یابد...
دستانم امشب چه نا توانند .... شاید روزهای سرد کودکی را به یاد آورده اند ...روزهایی که تنهایی را به جای دستی گرم می فشردند....
کاش هرگز این خطوط را نمی دیدم...کاش دوباره دردم تازه نمی شد...گذشته مثل میخی ست بر دیوار... اگر هم فراموشش کنی همیشه ردش را روی دیوار قلبت می بینی....گریزی نیست ....پای فراری نمانده ...به اندازه سالهای از دست رفته عمرم خسته ام خسته ام ....کاش خواب عمیق زودتر برای من فرا برسد ...کاش ...کاش